اشـعارعـاشــورایی عاصـــــم زنجـانـی
وبلاگ ادبی شاعر عاشورایی_عاصم زنجانی(طاب ثراه) ----------
پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:, :: 9:45 ::  نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----

 

 

 

 

 

 

 

    احمــد صفايي جنــــــدقي

     ( 1236هجري قمري-1314هجري قمري)

 

 

       تركيب بند عاشورايي

 

 



اي از ازل به ماتم تو در بسيط خاك

گيسوي شام باز و گريبان صبح، چاك

ذات قديم، بهر عزاداري تو بس

هستي پس از هلاك تو يكسر سزد هلاك

خود نام آسمان و زمين و آنچه اندرو

از نامه ي وجود چه باك ار كنند پاك؟

تا جسم چاك چاك تو عريان به روي دشت

جان جهانيان همه زيبد به زير خاك

ارواح شايد ار همه قالب تهي كنند

تا رفت جان پاك تو از جسم تابناك

تخت زمين به جنبش اگر اوفتد چه بيم؟

رخش سپهر از حركت ايستد چه باك؟

هم آه سفليان به فلك خيزد از زمين

هم اشك علويان به سمك ريزد از سماك

خون تو آمده ست امان بخش خون خلق

خون را به خون كه گفته نشايد نمود پاك؟

تنها مقيم بارگهت، قلبنا لديك

سرها نثار خاك رهت، روحنا فداك  


باز از افق هلال محرم شد آشكار

بر چهر چرخ، ناخن ماتم شد آشكار

ني ني به قتل تشنه لبان از نيام چرخ

خونريز پرچمي ست كه كم كم شد آشكار

يا برفراشت رايت ماتم دگر سپهر

وينك طراز طره ي پرچم شد آشكار

يا راست بهر ريزش خونهاي بي گنه

پيكاني از كمان فلك خم شد آشكار

يا فر و نهب پردگيان رسول را

از مهر و مه، صحيفه و خاتم شد آشكار

اين ماه نيست، نعل مصيبت بر آتش است

كز بهر داغ دوده ي آدم شد آشكار

صبح نشاط دشمن و شام عزاي دوست

اين سور و ماتمي ست كه در هم شد آشكار

آهم به چرخ رفت و سرشكم به خاك ريخت

اكنون نتيجه ي دل پر غم شد آشكار

ز افغان سينه ابر پياپي پديد گشت

ز امواج ديده سيل دمادم شد آشكار

آهم شراره خيز و سرشكم ستاره ريز

اين آب و آتشي ست كه توام شد آشكار

نظم ستارگان مگر از يكدگر گسيخت

يا اشك اين عزاست كه گردون ز ديده ريخت


بست آسمان كمر چو به آزار اهل بيت

بگوشد در زمين بلا، بار اهل بيت

بر يثرب و حرم دو جهان سوخت تا فتاد

با كربلا و كوفه سر و كار اهل بيت

روزي لواي ال علي شد نگون كه زد

خرگه به صحن ماريه سردار اهل بيت

دشمن ندانم آتش كين در خيام زد

يا در گرفت ز آه شرر بار اهل بيت؟

گردون چرا نگون نشد آن دم كه از حرم

شد بر سپهر، ناله ي زنهار اهل بيت؟

زان كاروان جز آتش حسرت به جا نماند

چون كوچ كرد قافله سالار اهل بيت

تشويش و خوف واهمه، غمخوار بيكسان

اندوه و رنج و حسرت و غم يار اهل بيت

نگذاشت خصم سفله حجابي به هيچ وجه

جز گرد ماتم تو، به رخسار اهل بيت

خفتي به خاك و خون تو و در ماتمت نديد

جز خواب مرگ، ديده ي بيدار اهل بيت

تنها نه خاكيان به تو جيحون گريستند

در ماتم توجن و ملك خون گريستند

خاكم به سر، برآر سر از خاك و درنگر

تا بر تو آسمان و زمين چون گريستند

تا بر سنان، سرت سوي گردون بلند شد

بر فرشيان ملايك گردون گريستند

بركشتگان كشته ي كوي تو، كاينات

از زخم كشتگان تو افزون گريستند

شد اين عزاي خاص چنان عام تا به هم

هشيار و مست و عاقل و مجنون گريستند

آن روز، خون خود به ركاب ار كست نريخت

در ماتم و عالمي اكنون گريستند

تا كربلا ز كوفه، به خونريز يك بدن

پر تابه به پر پياده و سر تا به سر سوار

با دعوي خداي پرستي، خداي سوز

از التزام ظلم به رحمت اميدوار

ذكر رسول بر لب و بغض ولي به دل

در چشم ها كتاب عزيز، اهل بيت خوار

تا راز رزم و رسم جدل در جهان كه ديد

آيد برون برابر يك مرد صد هزار؟

از تاب تشنه كامي او جاودان كم است

جوشد به جاي آب، اگر خون ز چشمه سار

زين غم مگر شكسته سراپاي آب نهر؟

بس تن برهنه سرزده بر سنگ آبشار

آن نعش نازنين تو بي سر كجا رواست؟

وان سر جدا فتاده ز پيكر كجا رواست؟

يك قلب و تيغها همه تا قبضه، اي دريغ

يك جسم و تيرها همه تا پر كجا رواست؟

سرگشته خواهران تو را خسته دل، فسوس

بستن به پيش چشم برادر، كجا رواست؟

فرزند اگر فرنگي و مادر اگر مجوس

قتل پسر، برابر مادر كجا رواست

زنهاي بي برادر و اطفال بي پدر

خشم آزماي خصم ستمگر كجا رواست؟

آن گونه تاب تشنگي، آن طرفه قحط آب

در حق خاندان پيمبر كجا رواست؟

شط فرات از آتش حسرت كباب شد

وز تشنگيش از عرق خجلت آب شد

در حق ساكنان بهشت، آب سلسبيل

بر ياد تشنه كامي او خون ناب شد

جبريل، دست بر سر و سر برد زير بال

چون دست بر عنان زد و پا در ركاب شد

امر شكيب كرد حرم را و خويشتن

بر ناشكيبي همه، بي صبر و تاب شد

عمر از فراز روي و اجل از ققاي او

اين بي درنگ آمد و آن با شتاب شد

آه از دمي كه فارس ميدان كربلا

چون اشك خود فتاد به دامان كربلا

اين غم كجا برم كه غمش را كسي نخورد؟

جز خواهران بي كس و اطفال نااميد

دهر از ازل گرفته عزايت كه روز و شب

گيسو بريد شام و سحر پيرهن دريد

اكرام بين كه بعد شهادت چه كرد خصم

از ني جنازه بستش و از خون كفن بريد

قاتل برين قتيل نه تنهاگريست زار

تيغي كه سر بريدش، از آن نيز خون چكيد

در بطن مادران همه طفلان خورند خون

ز آبي كه طفلش از دم پيكان كين مكيد

بر حالت غريبي او آسمان گريست

تنها نه آسمان، همه كون و مكان گريست

هم بر رجال كشته ي بي كفن و دفن سوخت

هم بر نساء زنده ي بي خانمان گريست

بر سينه و لبش، همه صحرا و باغ سوخت

بر ديده و دلش، همه دريا و كان گريست

گلها به خاك ريخت چو گلشن به باد رفت

بلبل به حسرت آمد و بر باغبان گريست

تا پيكر امام زمان بر زمين فتاد

روح الامين به حال زمين و زمان گريست

جسم جهان فتاد تهي زان جهان جان

جان جهانيان به عزاي جهان گريست

بر اين غريب دشت بلا، نفس وعقل سوخت

بر اين قتيل تيغ جفا، جسم و جان گريست

امروز روز قتل شهيدان كربلاست

صحراي حشر، عرصه ي ميدان نينواست

پشت حسينيان حجاز، از ملال خم

صوت مخالفان عراق، از نشاط راست

از طرف خيمه گه همه فرياد الامان

وز سمت حربگه همه آواز مرحباست

از دختران بي پدر افغان وا حسين

وز خواهران خون جگر، آشوب وا اخاست

عزمش پي شهادت و حزمش بر اهل بيت

آسوده ي اسيري و آماده ي فداست

يك سو نواي ناله و يك سو نفير ناي

گوشي فرا به معركه ي، گوشي به خيمه هاست

بر جان فشاني خود و تشويق اهل بيت

يك چشم رو به مقتل  و يك چشم بر قفاست

يك دودمان به خاك مذلت شهيد گشت

تا دور آسمان به مراد يزيد گشت

انديشه ناكم از غم بي ياري شما

در ماتم از خيال گرفتاري شما

ناچار خاطر همه آزردم ار نه من

هرگز رضا ني ام به دل آزاري شما

قطع نظر كنيد ز من هم كه بعد ازين

با نيزه است نوبت سرداري شما

كمتر كنيد سينه و كمتر به سر زنيد

كاين لحظه نيست وقت عزاداري شما

آبي بر آتشم نتوانيد زد ز اشك

افزود تابش دلم از زاري شما

كم نيست گر به ذل اسيرس كنيد صبر

از عزت شهادت ما، خواري شما

دركارها خداست وكيل و كفيل من

كافي است حفظ او به نگهداري شما

هم خشم او كند طلب خون ما ز خصم

هم نصر او سرد به مددكاري شما

در داد تن به مرگ چو كارش ز جان گذشت

بگذاشت پاي بر سر جان وز جهان گذشت

چندان به كشتگان خود از چشم دل گريست

كآب از ركاب بر شد و خون از عنان گذشت

پير فلك خميد چو آن پير خسته جان

بر نعش چاك چاك جواني چنان گذشت

رخ بر رخش نهاد و به حسرت سرشك ريخت

اين داند آن كه از پسري نوجوان گذشت

برق ستيزه، خشك و ترش، برگ و بار سوخت

بر يك بهار گلشن او صد خزان گذشت

مردان به خاك و خون همه خفتند تشنه كام

با آن كه موج اشك زنان از ميان گذشت

تنهاي ياوران همه در خاك و خون تپان

سرهاي همرهان همه بر نيزه خون چكان

خونابه ي گلوي وي از چوب مي چكيد

يا خون گريست با همه آهن دلي سنان؟

تنها قتيل تيغ گذاران لشكري

سرها دليل ناقه سواران كاروان

تنها به پاس شد همه بر آستان مقيم

سرها به سرپرستي اهل حرم روان

تنها گواه حسرت سرهاي تشنه لب

سرها نشان پيكر مجروح كشتگان

تنها كتابتي ز معادات دهر دون

سرها علامتي ز ستمهاي آسمان

زين ماجرا عجب نه اگر خون به جان اشك

جاري بود ز ديده ي جبريل جاودان

تا طيلسان ز تارك آن تاجور فتاد

از فرق شهسوار فلك، تاج زر فتاد

در ماتم تو دير و حرم، پير و دير سوخت

اين خود چه دوزخي ست كه در خير و شر فتاد

اين تابشي ست تيره كه در كفر و دين فروخت

وين آتشي ست خيره كه در خشك و تر فتاد

با سخت جاني دل پولاد خاي خصم

چون شد كه ننگ سخت دلي بر حجر فتاد؟

اين خاكدان تيره مرمت پذير نيست

زين سيل خانه كن كه به هر كوي و در فتاد

در باغ دين ز تيشه ي بيداد دم به دم

نخلي ز پا درآمد و سروي به سر فتاد

تا پايمال پهنه شد آن چهر خاكسود

در بحر خون ز بام فلك طشت زر فتاد

هر داغديده، ديده ي او هر چه كار كرد

بر كشته هاي پاره ي بي سر نظر فتاد

خواهر ز يك طرف به برادر نگاه دوخت

مادر ز يك جهت نظرش بر پسر فتاد

بگشاي چشم و قافله را در گذار بين

ما را چو عمر از در خود رهسپار بين

از سينه ها خروش به جاي جرس شنو

از ديده ها سرشك به جاي قطار بين

در ديده ها بنات نبي را ميان خلق

جاي نقاب، گرد عزا بر عذار بين

برخي به خواهران تبه خانمان نگر

لختي به دختران سيه روزگار بين

بيمار كربلا به تن از تب، توان نداشت

تاب تن از كجا؟ كه توان بر فغان نداشت

گر تشنگي ز پا نفكندش غريب نيست

آب آن قدر كه دست بشويد ز جان نداشت

در كربلا كشيد بلايي كه پيش و هم

عرش عظيم طاقت نيمي از آن نداشت

زآمد شد غم اسرا در سراي دل

جايي براي حسرت آن كشتگان نداشت

در دشت فتنه خيز كه زان سروان، تني

جز زير تيغ و سايه ي خنجر امان نداشت

اين صيد هم كه ماند نه از باب رحم بود

ديگر سپهر، تير جفا در كمان نداشت

يا كور شد جهان كه نشاني ازو نديد

يا كاست او چنان كه ز هستي نشان نداشت

از دوستانش آن همه ياري يقين نبود

وز دشمنان هم اين همه خواري گمان نداشت

از بهر دوستان وطن غير داغ و درد

مي رفت سوي يثرب و هيچ ارمغان نداشت

تا شام هم ز كوفه در آن آفتاب گرم

بر فرق، جز سر شهدا سايبان نداشت

از يك شراره آه، چرا چرخ را نسوخت

در سينه آتش غم خودگر نهان نداشت؟

وز يك قطار اشك چرا خاك را نشست

گر آستين به ديده ي گوهر فشان نداشت؟

 

  



صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

شاعر و اديب وارسته،نویسنده ی توانا محمد اميدي متخلص به عاصم، روز جمعه نهم آبان 1269 هجري شمسي مصادف با هفدهم ربیع الاول 1308 هجری قمــری ولادت با سعادت خاتم پيامبران حضرت محمد(ص) در شهر زنجان چشم به جهان گشود. اولين شعر جدايي را در سوگ مادر در يازده سالگي سرود عاصم زنجاني از قريحه فوق العاده بالا و طبع نغز و روان برخوردار بوده كه به عينه در سروده هايش قابل رويت است اشعارش در قالب غزل - قصيده - مثنوي - رباعي و دوبيتي سروده شده و با وجود فرط عشق و علاقه و ارادت به پیشگاه پيامبر عظيم الشان اسلام حضرت محمد مصطفي (ص) و خاندان مطهرش بالاخص سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين(ع)،عظمت و اوصاف آن بزرگواران را به زیبا ترین و شيواترين وجه ممکن در سروده هایش به تصویر کشیده است.از آثار برجسته مي توان به مجموعه ي صبح بهار، يكصد بند عاشورايي، ابربهار، يكصد هشتاد و هفت بند عاشورايي (به زبان آذري) كه در سطح خود بي نظير مي باشد اشاره نمود. عاصم زنجاني در بيست و ششم اسفند ماه 1349 هجري شمسي در سن هشتاد سالگي با شوق ديدار معبود، دار فاني را وداع نمود. روحش شاد و نامش همــواره گــرامي بــاد. _____________________________ _____________________________ _____________________________ استفـاده از مطالب اين وبلاگ با ذكر منبع بلامانع ميباشد. _____________________________
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ترکیب بند عاصم زنجانی و آدرس asemezanjani.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 49
بازدید هفته : 86
بازدید ماه : 84
بازدید کل : 11511
تعداد مطالب : 37
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1